کد مطلب:106623 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:153

خطبه 238-درباره حکمین











[صفحه 557]

از خطبه های آن حضرت (ع) است: جفاه: جمع جافی: درشتخو و سنگدل طغام: فرومایگان و افراد پست اقزام: جمع قزم: آدم پست، این كلمه بطور یكسان بر مفرد و جمع و مذكر و مونث اطلاق می شود. جاووا من كل اوب: از هر ناحیه آمدند شوب: آمیختگی یدرب: خو می گیرد به عادتهای زیبا و در امور تجربه می كند. تبوووا الدار: فرود آمدند شمت السیف: شمشیر را در غلاف كردم. این سخنان را حضرت درباره ی حكمین در جنگ صفین و مذمت اهل شام بیان فرموده است. (اهل شام، مردمی سختدل و اوباش هستند، بردگانی پست كه از هر سرزمینی گرد آمده و از هر آمیخته ای برچیده شده اند، از كسانی هستند كه باید علم و ادب بیاموزند و دانش و تجربه یاد بگیرند و تحت حكومت درآیند، و باید دست آنها را گرفت، اینها نه از مهاجران و انصارند و نه از كسانی كه در مدینه جا داشته اند. بهوش باشید كه این مردم نزدیكترین كس را به آنچه دوست می دارند برای خود برگزیدند، و شما برای خود نزدیكترین كس را به آنچه دوست نمی دارید انتخاب كردید، شما سابقه عبدالله بن قیس را دارید كه دیروز می گفت: این جنگ فتنه و آشوب است پس زههای كمان خودتان را قطع كنید و شمشیرهایتان را در غلاف كنید، اگر ا

و، راست می گفت پس در آمدنش بدون این كه مجبور باشد خطا كرده و اگر دروغگو بود تهمت سزاوار وی است، پس آنچه را كه در سینه ی عمروعاص می باشد به وسیله ی عبدالله بن عباس از بین ببرید و فرصت روزگار را دریابید و سرزمینهای دوردست اسلام را حفظ كنید آیا به شهرهای خود نمی نگرید كه چگونه مورد هجوم جنگ واقع می شود و بنای نفوذناپذیر قدرتتان هدف حملات دشمنان قرار می گیرد.) امام (ع) اول این خطبه را به عیبجویی اهل شام اختصاص داده تا مردم را از آنها متنفر كند، و آنان را بردگان نامیده است به علت این كه برخی از آنان از بردگان بودند و یا به سبب این كه با تمام وجود وابسته ی به دنیا و اهل آن بودند قضیه بطور مهمل بیان شده كه شامل بعضی موارد می شود، چهار كلمه ی مرفوع در اول خطبه هر كدام خبر برای مبتدای محذوف هستند كه مبتدا در هر كدام ضمیر هم می باشد فعل جمعوا، در محل رفع است از باب این كه صفت برای اقرام باشد، احتمال دیگر این كه خبر پنجم برای مبتدای محذوف باشد، در عبارت من ینبغی همین احتمال می رود. یولی علیه و یوخذ علی یدیه... لیسوا، این جمله ها كنایه از این است كه مردم نادان و سفیه هستند و شایستگی آن را ندارند كه امری به ایشان واگذار

شود و مسوولیتی به عهده بگیرند بلكه به دلیل كودنی و كم خردیشان باید تحت قیمومیت دیگری واقع شوند و جلو تصرفاتشان گرفته شود و این كه می فرماید: این مردم از مهاجران و انصار نیستند در مورد مذمت آنان است زیرا انتساب به مهاجران و انصار خودش علت كمال است پس نبودن آن دلیل نقص خواهد بود، و نیز این كه ایشان از جمله ی الذین تبوووا الدار نیستند، و آنها انصار و اهل مدینه بودند كه دو سال پیش از هجرت پیغمبر اكرم اسلام آورده بودند و مسجدهایی در مدینه ساختند و خدا در كتاب باعزت خود قرآن آنان را ستوده و چنین می فرماید: وهم جماعت انصار، كه پیش از هجرت مهاجران، مدینه را خانه ی ایمان كردند، و مهاجران را كه به سوی آنها آمدند دوست می دارند... تا جمله ی (فاولئك هم المفلحون)، در نسخه ی سیدرضی متن خطبه تبوووا الدار، است ولی در بقیه ی نسخ و الایمان هم دارد، و این كه حضرت با اقتباس از قرآن ایمان را مسكن و اقامتگاه مومنان نخستین مدینه دانست به عنوان استعاره ذكر شده زیرا ایمان را به منزل شبیه كرده است به دلیل آن كه بر ایمان پابرجا بودند و دلهایشان به سبب آن با آرامش و ثبات بود، و احتمال می رود كه نصب كلمه ی ایمان از باب مفعول فعل محذوف باش

د یعنی لازموا الایمان پیوسته ایمان را همراه داشتند مثل قول شاعر: (و رایت زوجك فی الوغا متقلدا سیفا و رمحا) كه در تقدیر و معتقلا رمحا می باشد و عامل مفعول محذوف است. الا و ان القوم... تكرهون، قوم، اهل شام هستند و كسی كه او را برای خود برگزیدند و نزدیكترین آنها به چیزی كه دوست می داشتند عمرو بن عاص بود كه او را برای حكمیت انتخاب كردند و از طرف خود، او را منصوب كردند، و چون بسیار نیرنگ باز بود و توجه زیادی به معاویه و پولهای او داشت از این رو نزدیكترین شخص به امر محبوب آنان بود، و امری را كه اهل شام دوست می داشتند و عمروعاص از همه كس نزدیكتر، به آن بود، پیروزی بر اهل عراق و یاران علی (ع) و تمام شدن كار به نفع معاویه بود، و كسی را كه اهل عراق برای حكمیت برگزیدند، ابوموسای اشعری بود و او نزدیكترین آنان به امری بود كه آنان را دوست نمی داشتند یعنی این كه حكمیت به سود آنها تمام نشود، نزدیك و سودمند بودن انتخاب ابوموسی به این امر نامطلوب معلول یكی از دو علت است یا به دلیل غفلت و كودنی او بود، و یا این كه دل خوشی از امیرالمومنین نداشت، زیرا وی در زمان پیامبر از طرف آن حضرت والی سرزمین زبید، در اطراف یمن بود، و بعد

از پیامبر، عمر، مغیره را از ولایت بصره بركنار ساخت و ابوموسی را بر آن جا نصب كرد و سپس وقتی كه عثمان او را از بصره برداشت، در كوفه مسكن گرفت و چون مردم كوفه از والی خود سعید بن عاص ناراضی بودند و او را معزول كردند، ابوموسی را برگزیدند و به عثمان نامه نوشتند كه وی را والی آنان قرار دهد عثمان نیز او را بر ولایت كوفه منصوب كرد، اما موقعی كه عثمان كشته شد علی (ع) او را از آن منصب عزل كرد و ابوموسی از آن به بعد با این وضع در كوفه بود تا واقعه ی حكمیت پیش آمد. و انما عهدكم بعبدالله... تا آخر، منظور از عبدالله بن قیس ابوموسای اشعری است و با این جمله امام (ع) در مقابل لشكریان خود استدلال كرده است كه نمی بایست ابوموسی را به حكمیت برگزینند زیرا موقعی كه حضرت برای جنگ جمل به بصره لشكركشی می كرد او به مردم می گفت: این كار آشوبی نارواست كه از قبل به ما گفته شده و مامور به كناره گیری از آن می باشیم، ای مردم، زه كمانهای خود را ببرید و شمشیرهایتان را در غلاف كنید و به جنگ نروید، اكنون یا این است كه این مرد در آن گفته صادق بوده، یا كاذب، اگر راست گفته، پس چرا در این جا، یعنی جنگ صفین شركت كرده و باعث سیاهی لشكری شده كه مامور

به كناره گیری از آن بوده، با آن كه كسی وی را به این امر مجبور نكرده است؟ و اگر آن حرف را از دروغ گفته، پس اهل تهمت و بهتان است و فاسق می باشد، بنابراین به هر علت، او آدمی نیست كه مورد اطمینان باشد و در این امر بزرگ حكمیت، مورد اعتماد واقع شود. نظیر این احتجاج خبری است كه سوید بن غفله نقل كرده و گفته است كه در زمان خلافت عثمان روزی من و ابوموسی در ساحل فرات بودیم، ابوموسی گفت: از رسول خدا شنیدم كه بنی اسرائیل با هم اختلاف كردند و این اختلاف در میانشان سالها وجود داشت تا منجر به حكمیت شده و دو نفر را بر این كار برگزیدند كه هر دو گمراه بودند و مردمی را هم كه از آنها پیروی كردند گمراه كردند، و در میان امت من نیز اختلاف پیدا خواهد شد و ادامه خواهد داشت تا آن كه بالاخره دو نفر ضال و مضل برای حكمیت انتخاب می كنند و آنها پیروان خود را به گمراهی خواهند كشاند، من گفتم: ای ابوموسی بترس كه مبادا تو هم یكی از آنها باشی، ابوموسی پیراهنش را از تن درآورد و دور انداخت و گفت: به خدا بیزاری می جویم از آن امر، چنان كه از این پیراهن دوری جستم، اكنون علیه ابوموسی استدلال می شود كه در آنچه از پیامبر نقل كرده، چه راست گفته و چه دروغ

، دلیل بر خطاكاریش در قضیه ی حكمیت می باشد. فادفعوا فی صدر عمرو بن العاص بعبدالله بن عباس، این جمله كنایه از آن است كه برای امر حكمیت، در مقابل عمرو عاص، به جای ابوموسی می بایست عبدالله بن عباس را قرار دهند، كه می تواند درست از عقیده و خواسته ی خود دفاع كند، با توجه به مذمتی كه حضرت از ابوموسی فرمود و ناشایستگی او را برای امر حكمیت روشن كرد، نظر مباركش بر این بود كه باید عبدالله عباس برای این امر انتخاب شود، اما مردم آن را نپذیرفتند، به تعبیر دیگر چنین روایت شده است كه وقتی امام (ع) دید یارانش اصرار دارند كه باید ابوموسی این امر را به عهده گیرد، فرمود: ای مردم معاویه برای این كار عمروعاص را برگزیده است كه كمال اطمینان به رای و نظر او دارد و اما برای قرشی (كه خود و یارانش بودند) كسی غیر از قرشی سزاوار این امر نیست و این شخص عبدالله بن عباس است، او را برای این امر انتخاب كنید زیرا عمروعاص هر گرهی را ببندد فورا آن را می گشاید و هر پیمانی محكم سازد به زودی آن را نقض می كند، و هیچ پیمانی را در هم نمی شكند مگر آن كه زود آن را محكم می كند، (چندچهره و پیمان شكن توانایی است)، در این حال اشعث و چند نفر دیگر برخاستند و

گفتند به خدا سوگند تا روز قیامت نباید دو نفر از قبیله مضر حكمیت را به عهده بگیرند بلكه باید یكی مضری و دیگری یمنی باشد، امام (ع) فرمود به خدا قسم عمرو بن عاص قرشی نیست اما می ترسم كه یمنی شما را (ابوموسی) بفریبد، اشعث گفت: به خدا سوگند اگر هر دو مطلبی بر خلاف رضای ما بگویند در حالی كه یكی از آنها یمنی باشد برای ما بهتر است از آن كه به سود ما عمل كنند اما هر دو مضری باشند، امام (ع) فرمود حال كه شما فقط به ابوموسی چسبیده اید، هر كار دلتان می خواهد بكنید، خدایا من كه از كار اینها بیزارم و به تو پناه می برم. و خذوا مهل الایام، در آخر، یاران خود را به غنیمت شمردن فرصتهای روزگار و فضای باز میان مدتهای عمر امر فرموده است كه در فراخنای این مهلتها آنچه سزاوار حال آنان است، بر طبق اندیشه های درست انجام دهند و نیز از آنها خواسته است كه نقاط دوردست اسلام یعنی اطراف عراق و حجاز و جزیره و تمام سرزمینهایی كه در قلمرو تصرفات آن حضرت بود، در احاطه و حفاظت خود قرار دهند، و سپس با هشدار دادن روحیه كسانی كه شهرهایشان مورد تاخت و تاز جنگ و حوزه ی تصرفاتشان هدف تیرها و مقاصد شوم دشمن واقع شده منقلب و اغتینام فرصت مجذوبشان كرده اس

ت. واژه ی صفات كنایه از سرزمینهایی است كه مسلمانان بر آن، استقرار یافته بودند، و معنای لغوی آن سنگ سخت سیاه صافی است كه نمی گذارد تیر در آن فرو رود بلكه آن را در هم می شكند و از خود دفع می كند امام (ع) حوزه ی تصرفات و سرزمینهای اسلامی را از نظر مقاومت و سختی به چنین سنگی همانند كرده است، وقتی كه درباره ی جامعه ای گفته می شود: لا ترمی و لا تقرع صفاتهم، اشاره به سرسختی آن قوم و قوت نیروی دفاعی آنها می باشد، و رمی صفات آنان كنایه از آن است كه دشمن چشم طمع به ایشان دوخته و با ستونهایی از لشكر و گروههایی از سواران قصد حمله به سرزمین آنها را دارد.


صفحه 557.